Friday, October 2, 2015

نشستم سالها بر ساحل عشق درخشانت

نشستم سالها بر ساحل عشق درخشانت
و مروارید شعرم را
فرو آویختم بر گردن همرنگ مهتابت
ولی دیشب که بازوی کسی بر گردنت پیچید

ز هم  بگسست گردنبند احساسم
و مروارید ها  در کام موج حسرتم غلتید.




شبی ای فتنه گر مهمان من باشی چه خواهد شد ؟
شراب روح سرگردان من بـاشی چه خواهد شد ؟

اگر یک شب غرور حسن روز افزون نهی از سر
به فکر درد بی درمان من بـاشی چه خواهد شد ؟

سراپا آنی و از هر چه گویم خوشتر از آنی
شبی ، روزی ، بتاگر زان من باشی چه خواهد شد ؟

گر ای شیرین تـر از عُمر ، این دل دیوانه بنوازی
گر ای خوشتر زجان ، جانان من باشی چه خواهد شد ؟

غمت ناخوانده مهمانی ست هر شب در سرای من
اگر یک شب تو خود مهمان من باشی چه خواهد شد ؟

به تاریکی سرآمد عمر من ، ای ماه اگر یکشب
چراغ کلبه احزان من باشی ، چه خواهد شد ؟

به دامـان ریختم شب ها ، ز هجران تو کوکب ها
شبی چون اشک بر دامان من باشی چه خواهد شد ؟

No comments:

Post a Comment