نشستم سالها بر ساحل عشق درخشانت
و
مروارید شعرم را
فرو
آویختم بر گردن همرنگ مهتابت
ولی
دیشب که بازوی کسی بر گردنت پیچید
ز
هم بگسست گردنبند احساسم
و
مروارید ها در کام موج حسرتم غلتید.
شبی ای فتنه گر مهمان من باشی چه
خواهد شد ؟
شراب روح
سرگردان من بـاشی چه خواهد شد ؟
اگر یک شب غرور حسن روز افزون نهی از سر
اگر یک شب غرور حسن روز افزون نهی از سر
به فکر درد
بی درمان من بـاشی چه خواهد شد ؟
سراپا آنی و از هر چه گویم خوشتر از آنی
سراپا آنی و از هر چه گویم خوشتر از آنی
شبی ، روزی
، بتاگر زان من باشی چه خواهد شد ؟
گر ای شیرین تـر از عُمر ، این دل دیوانه بنوازی
گر ای شیرین تـر از عُمر ، این دل دیوانه بنوازی
گر ای
خوشتر زجان ، جانان من باشی چه خواهد شد ؟
غمت ناخوانده مهمانی ست هر شب در سرای من
غمت ناخوانده مهمانی ست هر شب در سرای من
اگر یک شب
تو خود مهمان من باشی چه خواهد شد ؟
به تاریکی سرآمد عمر من ، ای ماه اگر یکشب
به تاریکی سرآمد عمر من ، ای ماه اگر یکشب
چراغ کلبه
احزان من باشی ، چه خواهد شد ؟
به دامـان ریختم شب ها ، ز هجران تو کوکب ها
به دامـان ریختم شب ها ، ز هجران تو کوکب ها
شبی چون
اشک بر دامان من باشی چه خواهد شد ؟
No comments:
Post a Comment